میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله – جواد شیخ الاسلامی: برای موفق بودن، خوشبخت بودن و متمایز بودن لزوماً نیاز به ثبت رکوردهای ورزشی و انجام کارهای خارقالعاده نیست؛ گاهی تصمیم به یک زندگی بانشاط و یک کسب و کار متفاوت همراه با خوشرویی و ارتباط خوب با مشتری میتواند یک فرد با به موفقیت، خوشبختی و خوشحالی برساند. «احمد اعتباری» اهل روستای خُلُص هرمزگان و صاحب دکه «چای کَرَک احمد» از آن دست آدمهاست که وقتی با او صحبت میکنی شیفته اخلاق خوب و رفتار مهربانانه و شخصیت صمیمی او میشوی. این صمیمیت وقتی بیشتر میشود که یکبار به بندرعباس سفر کرده باشی و طعم چای کرک او را چشیده باشی و با او کمی همسخن شده باشی. «چای کَرَک» که در دکه کوچک و زیبای احمد به مشتریان ارائه میشود ویژگیهایی دارد که آن را نسبت به خیلی از نوشیدنیها متمایز کرده و افراد زیادی را به سمت دکه او در حاشیه ساحل بندرعباس میکشاند.
بندرعباس نیز مثل بسیاری از استانها، شهرها و روستاهای کشورمان پر از جاذبههای گردشگری و پر از ظرفیت برای تبدیل شدن به قطب گردشگری است، به شرطها و شروطها. در دیگر کشورها نمونههای بسیاری دیدهایم که یک کافه، رستوران یا بستنیفروشی با یک خلاقیت توانسته کار خودش را تمایز و جذابیت بخشیده و به تنهایی جزو جاذبههای گردشگری آن منطقه قرار گیرد. احمد اعتباری و امثال او در صورت توجه میتوانند جذابیت دوچندانی به جاذبههای گردشگری ما دهند و به صنعت گردشگری کشور رونق ببخشند.
در گزارش امروز به سراغ احمد اعتباری رفتهایم تا از حال و هوا و کسب و کاری که دارد بپرسیم و بشنویم.
احمدآقا، قبل از اینکه کنار ساحل بساط چای کرک را پهن کنی چه کار میکردی؟
من دانشجوی انصرافی دانشگاه آزاد بودم، بعد به دانشگاه دولتی روزانه رفتم و دوباره به خاطر مشکلاتی که داشتم انصراف دادم و بعد در یک رستوارن مشغول به کار شدم. هفت هشت سال در این رستوران بودم و کارم را از میزبانی شروع کردم و با صندوق داری و دفتر رستوران ادامه دادم. وقتی رستوران تعطیل شد دنبال کار بودم ولی هیچکدام از گزینهها مناسب من نبودند؛ یا حقوق کمی داشتند یا مناسب حال و هوای شخصی من نبودند. بعد از این بود که نگهبانی یک مدرسه را قبول کردم و چندسال آنجا مشغول بودم. روزی ۱۲ ساعت نگهبان بودم و ۱۲ ساعت وقت آزاد داشتم. شیفت من از ۱۲ شب تا ۶ صبح بود و بقیه روز کاری نداشتم. در ساعات بیکاری خودم را با گوشی و کارهای دیگر سرگرم میکردم. این را هم بگویم که من آدمی هستم که خیلی صحبت کردن با مردم را دوست دارم و از صحبت کردن با دیگران واقعاً انرژی میگیرم. فضای مدرسه هم کمک میکرد که من تعامل خوبی با دیگران داشته باشم.
چه شد که از نگهبانی مدرسه به دکه چای کرک رسیدی؟
یک روز یکی از رهگذرانی که من با آنها گرم میگرفتم به من گفت «احمد! تو چرا از وقت و عمر و جوانیات استفاده نمیکنی؟ کاری که تو الآن داری انجام میدهی را یک پیرمرد هم میتواند انجام بدهد. به همین حقوقی که میگیری راضی نباش و به فکر آیندهات باش. تو میتوانی کنار همین نگهبانی یک کار دیگر را هم شروع کنی و …». همین حرفها باعث شد من به این فکر بیفتم که چه کار میتوانم انجام بدهم. وقتی شیفت نگهبانیام تمام میشد از همانجا میرفتم لب ساحل و ساعتها با خودم فکر میکردم. آنجا بود که با خودم گفتم اگر بتوانم همین نوشیدنی که بلد هستم را آماده کنم و کنار همین ساحل به مردم بفروشم خیلی خوب میشود. با خودم میگفتم حس و حال مردم کنار این ساحل خیلی خوب است و من هم میتوانم با این نوشیدنی به آنها کمک کنم که حال و هوای بهتری داشته باشند. وقتی از نگهبانی فارغ میشدم کنار همین ساحل درباره نوع کسب و کارم و اینکه چطور میتوانم موفق شوم فکر میکردم. خیلی زود شروع کردم به کشیدن طرحهایی توی دفترم و با همراهی همسرم به طرح دلخواه نزدیک میشدیم. دنبال چیزی بودم که در همان نگاه اول مردم به سمت من و کارم جلب شوند. جدا از اینکه من از نوشیدنی خودم مطمئن بودم، دنبال چیزی بودم که مردم در همان لحظه اول به سمت من بیایند.
و نتیجه آن فکرها همین دکه یا گاری کوچک و جذاب شد.
بله. به فکر این افتادم که با یک گاری کوچکی شروع کنم که روی دوچرخه سوار شده است. دوست داشتم خودم روی دوچرخه بنشینم و با گاری خودم را به ساحل برسانم. با همین ایده طرح گاری را سفارش دادم و چندروز بعد در همان مدرسهای که بودم آن را دریافت کردم، اما مشکل از همان اول شروع شد. من فکر میکردم میتوانم روی همان دوچرخهای که گاری را روی آن سوار کرده بودم بنشینم و تا خود ساحل رکاب بزنم و آنجا بساطم را پهن کنم، ولی همان روز اول فهمیدم که این کار خیلی سختتر از چیزی است که من فکر میکردم! یک مشکل بردن گاری به سمت ساحل و مشکل بعدیام بردن دوچرخه به آن طرف ساحل بود، چون باید آن را از روی یک مانع رد میکردم. به هر سختی که بود چندماه این کار را ادامه دادم. یعنی دوچرخه را دستم میگرفتم و پای پیاده آن را به ساحل میبردم. وقتی تابستان شد و دو سه ماه کار را تعطیل کردم، تصمیم گرفتم در فرصتی که دارم طرح گاری را بازنگری کنم. برای همین به جای دوچرخه، از یک سه چرخه استفاده کردم تا حمل گاری آسان باشد. اگرچه باز هم نمیتوانستم رکاب بزنم، ولی هم صمیمیت را در طرح گاری حفظ کرده بودم و مردم از دیدن این دکه خوشحال میشدند، هم حمل آن تا ساحل آسان بود. ساعت ۶ غروب که کار نگهبانیام تمام میشد، کارهای پخت نوشیدنی را شروع میکردم و در آشپزخانهای که در مدرسه داشتم چای را آماده میکردم. وسایل که آماده میشد بدو بدو به سمت ساحل میرفتم و تا یازده شب بساط دکهام برپا بود. یازده شب کار را تعطیل میکردم تا به نگهبانی برسم. شاید نزدیک به دو سال این سختی را به جان خریدم و صبح و شب در دو جا مشغول به کار بودم. توی دو سه سال اول خواب من به کمترین حد خودش رسیده بود و بعضی روزها تنها دو سه ساعت میخوابیدم. با این تلاشها بود که امروز کار من دیده شده و توانستم در سطح هرمزگان و کشور موفق باشم. با استقبالی که مشتریها داشتند و شور و شوقی که خودم داشتم و دارم سعی میکنم هرروز بهتر باشم و با حال و هوای بهتری دکه چای کرک را باز کنم.
کمی درباره چای کرک توضیح میدهی؟ از چه موادی تهیه میشود و چرا فکر میکنی این چای خاص توست؟!
چای کرک یک نوشیدنی طبیعی و نوشیدنی اصیل و قدیمی جنوب است. ما جنوبیها این نوشیدنی را به صورت سنتی «شیرچایی» میگوئیم، ولی منآمدهام و این نوشیدنی را طعمدار کردهام و آن را بنا بر ذائقه ایرانیها درست کردم، طوری که از یک بچه دوساله تا یک آدم شصت ساله وقتی این نوشیدنی را میخورند از آن خوششان میآید و دوستش دارند. درباره محتویاتش هم باید بگویم که چای کرک من از چای سیاه، شیر و ادویهجات گرم مثل فلفل سیاه، میخک، بادیان، زیره و بعضی ادویهجات گرم دیگر تهیه میشود. نوشیدنیای که من به مشتری ارائه میکنم طبخ خاص خودش را دارد و من میتوانم ادعا کنم که طعم آن را در هیچ کجای دنیا نمیتوانید بچشید! البته این چای به اشکال مختلف در بعضی کشورها مثل کشورهای عربی، هند و پاکستان خورده میشود ولی آنها هم نحوه دمآوری خودشان را دارند و به طبع ما ایرانیها سازگار نیست. مثلاً چای ماسالا که در هند وجود دارد آنقدر تند است که من و شما نمیتوانیم از ده فرسخی آن رد بشویم، چه برسد که بخواهیم آن را بخوریم. من با خودم گفتم کاری به هندیها و عربها و پاکستانیها ندارم، من میخواهم این چای را به ذائقهای که ایرانیها دوست داشته باشند دم کنم. چای کرک من نه آنقدر شیرین است که آدم پس بزند نه آنقدر تند که دهان آدم بسوزد، بلکه یک طعم متعادل و خوب دارد که همیشه در ذهن شما میماند.
پس قبل از اینکه چای خاص خودت را درست کنی، با آن آشنا بودی.
بله. خود ما این نوشیدنی را در خانه درست میکردیم. کلاً ما جنوبیها قبل از اینکه به مدرسه یا سر کار برویم چای ماسالا را توی خانه درست میکردیم و با نان سنتیمان میخوردیم. من از قدیم با این چای آشنایی داشتم ولی این طعم و مزهای که ساخت خودم است تا حالا وجود نداشته و فقط خودم آن را تهیه میکنم. حتی ممکن است بعضی جاهای دیگر در بندرعباس این چای را به مشتریها ارائه بدهند ولی بازهم چای من با آنها فرق میکند و فرمولش فقط در دست خودم است.
وقتی کار را شروع کردی مردم چه برخوردی با دکه و چای تو داشتند؟
شاید توی دو سه ماه فقط چندنفر به سمت من آمدند، ولی من مطمئن بودم همان کسانی که فقط یکبار پیش من آمده بودند به دوستان و آشنایان خودشان توصیه میکنند که به من سر بزنند و از چای کرک من بنوشند. تنها چیزی که باعث شده کار من دیده شود و موفق باشم، زنجیرهای است که توسط مشتریهایم شکل گرفته و خود آنها بهترین تبلیغ و مبلغ من هستند. تبلیغ دهان به دهان نقطه قوت من و مشتریهایم است و امیدوارم همین زنجیره کماکان ادامه داشته باشد و همه مردم ایران من را به همین روش بشناسند و به من سر بزنند. من بارها از مشتریهایم میشنوم که تعریف من را از یک تاکسی، یک همسایه و یک دوست شنیدهاند. وقتی تو یک جنس خوب به مردم بدهی خودت اثرش را میبینی. با اینکه من در تمام این سه چهار سال فقط یک نوشیدنی داشتهام، اما موفق بودم و همین یک نوشیدنی مردم را به سمت من میکشد. بعضیها به من میگویند آبجوش و چیزهای دیگر هم به دکهات اضافه کن تا فروشت بیشتر شود ولی من به آنها میگویم کسانی که به من سر میزنند به عشق همین چای کرک میآیند و لازم نیست چیز دیگری بیاورم.
توی کرونا چه حال و روزی داشتی؟ کار تو هم تعطیل شد؟
متأسفانه با شیوع کرونا کار من هم آسیب دید و ۹ ماه نتوانستم چای کرکم را به دست مردم بدهم. با اینکه مردم واقعاً من را دوست داشتند و از این قضیه مطمئن بودم، در این ۹ ماه مدام با خودم فکر میکردم بگذار دوباره کار را شروع کنم تا ببینم مردم هنوز به فکر من هستند یا نه؟ زمانی که در فضای مجازی اعلام کردم که میخواهم دوباره کارم را شروع کنم مردم در همان روزهای اول آنچنان از کسب و کار من حمایت و استقبال کردند که برای من انگیزه شد تا کار را به بهترین نحو ادامه بدهم. حتی اگر شده حال دل یک نفر با نوشیدنی من بهتر شود، من باید ادامه بدهم.
نظر مردم درباره چایی که به آنها میدهی چیست؟
من خودم همان وقتی که عطر و طعم ادویهجات بلند میشود میفهمم که امروز چایام چه جور چایای شده است. خیلی از وقتها خود من چایام را تست نمیکنم، بلکه آن را جلوی مشتری میگذارم و از روی واکنش مشتری میفهمم که چای من چه طعم و مزهای دارد. همین علاقه من باعث میشود مشتریها هم به چای علاقه داشته باشند. بارها شده که به من میگویند احمد! دخترم با اصرار از من خواسته که بیاییم و از تو چای بگیریم! با اینکه در بندرعباس جاهای دیگری هم هستند که چای کرک داشته باشند ولی مشتریهای من به طعم چای من عادت کردهاند و آن را با چای دیگری عوض نمیکنند. من هم سعی میکنم بهترین چای را به دست مشتری بدهم و کاری کنم که مشتری حتی از بو کردن چای لذت ببرد. وقتی میبینم یک نفر نوشیدنی را میخورد و برمیگردد تا از من تشکر کند، واقعاً حالم خوب میشود و از آنها انرژی میگیرم.
یکی از کارهای جالب در دکه شما وجود کتابهایی درباره تاریخ و فرهنگ هرمزگان است. از این کار چه نیتی داشتی؟
من دوست دارم یک اثر خوب روی مردم و جامعه و شهر خودم بگذارم. هدف من این است که حس و حال تمام مردم دنیا خوب شود و همیشه دوست داشتم کاری کنم که حال مردمم را خوب کند. من به هویت، زندگی، کار، شهر و روستای خودم علاقه دارم و سعی میکنم این علاقه را به دیگران هم نشان بدهم. برای همین است که روی دکهام کتابهایی درباره فرهنگ و تاریخ مردم هرمزگان گذاشتهام تا کسانی که پیش من میآیند درباره هرمزگان هم مطالعه کنند. بعضیها کتاب را از من میگیرند و میبرند و بعد از دو سه روز آن را برمیگردانند. این برای من باعث خوشحالی است که با مردم درباره روستای خودم، خُلُص، حرف بزنم. روستای خلص در هرمزگان و شاید ایران روستای خاصی است. زبان مردم این روستا، که تنها هزار و سیصد چهارصد نفر بیشتر جمعیت ندارد، زبان خاصی است و در سال ۹۶ جزو آثار ناملموس کشور ما ثبت ملی شده است. تنها کسانی که در ایران و جهان به این زبان صحبت میکنند همین هزار و چهارصد نفر هستند و خود همین از جذابیتهای هرمزگان و روستای ماست.
حرفی داری که لازم باشد بگویی؟
همینجا خوب است که از مسئولان استان هرمزگان بسیار تشکر و قدردانی کنم که راه را برای من باز گذاشتند، حمایت کردند و کمک کردند تا من بتوانم در کنار ساحل به کارم ادامه بدهم. مسئولان شهرداری، استانداری، بهداشت و درمان استان، گردشگری که از کار من حمایت کردند و صداوسیمای استان که کار من را معرفی کردند و اجازه دادند من چای خودم را به مردم معرفی کنم. از همه آنها تشکر میکنم و امیدوارم با حمایت مسئولان بتوانیم به کسب و کار و صنعت گردشگری رونق بدهیم و شهری پر از شور و نشاط داشته باشیم. قصد من این است که به جوانان بگویم اگر آنها دنبال کار باشند، کار هست. فقط نیاز دارد که کمی خلاقیت داشته باشند و از تواناییهای خودشان بهترین استفاده را ببرند.
منبع : خبرگزاری مهر
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!
بازندگان کنکور!
جایی برای درمان درد دیدن!/ چشمها؛ قدردان دستهای روشناییبخش