میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله؛ جواد شیخالاسلامی: «هیچ جای مشهد مثل گلشهر حال و هوای اربعینی ندارد. هیچجا! این روزها وقتی در کوچههای گلشهر راه میروی به وضوح میبینی که نسبت به روزهای قبل خلوتتر و سوت و کور است. شاید اغراق نباشد بگوییم بیشتر از ۵۰ درصد مردم گلشهر عازم کربلا شدهاند. از هر خانواده نه یکی، گاهاً چند نفر و حتی خیلی وقتها تمام خانواده راهی کربلا شدهاند. فلکه دوم گلشهر را ببینید؛ کجای چنین حال و هوایی را پیدا میکنید؟ این عشق مهاجران افغانستانی به امام حسین (ع) و اربعین است».
اینها را «مرتضی رحیمی» میگوید. مهاجر ۳۵ ساله افغانستانی که از زمان تولد در کوچه پسکوچههای گلشهر قد کشیده و بزرگ شده است. همسر و سه دخترش هم اینجا به دنیا آمدهاند و گرچه ۳۵ سال جز هوای مشهد، هوای دیگری را تنفس نکردهاند، اما این روزها عجیب دلتنگ هوای نجف و کربلا شدهاند. یک هفته است کارش این شده که بعد از کار خیاطی خودش را به فلکه دوم گلشهر برساند و ساعتها محو جوش و خروش زائران افغانستانی باشد که در به در دنبال ماشین و اتوبوس برای سفر به مرز چذابه و شلمچهاند.
یک یار غار هم پیدا کرده؛ «قوتعلی خرمی» هم مثل مرتضی حسرتکش زائران و کاروانهای اربعینی گلشهر است. مرتضی و قوتعلی با وجود سی سال اختلاف سن، جوری دل به دل هم دادهاند که انگار سالها با هم رفیق بودهاند و چندینبار کنار هم عازم کربلا شدهاند. ولی تنها یک چیز آنها را به هم پیوند داده است؛ حسرت زیارت کربلا!
شبها که از خستگی روز فارغ میشوند خودشان را به فلکه دوم گلشهر میرسانند تا اگرچه خودشان از اربعین جا ماندهاند و نمیتوانند هزینههای آن را فراهم کنند، لااقل با تماشای حال و هوای زائران افغانستانی به چشم و دلشان جلایی بدهند. به هرکسی که کولهای به دوش و ساکی در دست دارد، التماس دعا میگویند و اشک چشمشان را پاک میکنند. این روزها در گلشهر مشهد، حال و هوای همه اربعینی است...
از مشهد تا چذابه؛ نفری خدا تومان!
فلکه دوم گلشهر بیش از یک هفته است که شب و روز ندارد. از صبح علیالطلوع تا آخر شب، سیل زائران و مهاجران افغانستانی را میبینی که خودشان را به اینجا رساندهاند تا برای سفر به مرز، ماشین جور کنند. زن و بچه و دختر و پسر و پیر و جوان که دنیایی از شور و شوق که در چشمهایشان معلوم است، حال و هوای دیگری به فلکه دوم گلشهر بخشیدهاند. مرتضی میگوئید که هیچ جای دیگری در مشهد و تهران، مثل گلشهر، اربعینی نیست. به گمانم راست میگوید...
هرکس میخواهد گرمای هوا را برای خودش قدری آسان کند، شیریخ میخورد؛ نوشیدنی خوشمزه افغانستانی که من هم خودم را به یک لیوانش مهمان میکنم. هر گوشهای از فلکه دوم، ماشین و تاکسی ایستاده که داد میزند «چذابه! شلمچه!». زائران هم کوله به دوش سر قیمتها چانه میزنند.
با نگاهی به تاکسیدارها میفهمم خیلی از آنها اصلاً اهل گلشهر نیستند. حالا تاکسیدارهای مشهد هم میدانند که اگر در ایام اربعین خودشان را به گلشهر برسانند، نانشان در روغن است. از هر مسافر دو میلیون و پانصد هزار تومان کرایه میگیرند تا آنها را به مرز برسانند. یک خانواده چهار نفری برای رسیدن به مرز باید ۱۰ میلیون هزینه کند. مرتضی میگوید که این هزینه برای مهاجران افغانستانی که اکثراً کارگر و کارگرزادهاند یعنی خداتومان پول!
پول اربعین را ذره ذره جمع میکنیم
امسال چهار نفری با خانواده راهی اربعین شدهاند. خودش کارگر است و بچههایش محصل. «رجبعلی شجاعی» زائر میانسال افغانستانی توضیح میدهد: «در طول سال ذره ذره پول کنار میگذاریم تا هزینههای سفر اربعین را فراهم کنیم. البته برای امام حسین (ع) هر چقدر هزینه کنیم کم است. آدم وقتی عاشق باشد دیگر به هزینههای آن فکر نمیکند».
با شوق و ذوقی عاشقانه ولی گلایهمند ادامه میدهد: «امسال بیشتر از ۲۰ میلیون تومان برای اربعین کنار گذاشتهایم، با پول کارگری و بنایی، کار سخت که پول جمع کردن بود را انجام دادیم ولی کار آسان که صدور پاسپورت بود، هنوز انجام نشده است. یک ماه است که برای صدور پاسپورت اقدام کردهایم، ولی همینطور چشمانتظار ماندهایم. جالب اینکه پاسپورت پسرم آمده، ولی پاسپورت ما نه. به خاطر همین مجبور شدیم او را راهی کنیم و خودمان منتظر پاسپورت بمانیم».
خانواده ۲۰ نفرهای که عازم اربعین شدند
کرایهها بالا است و هر زائر برای پیدا کردن ماشین یا اتوبوس با قیمت مناسب باید ساعتها مذاکره و رایزنی کند! «سید خالقداد حسینی» هم گوشیبهدست در حال پیدا کردن ماشین است. از طلاب جامعهالمصطفی است و کارش با یکی دو تا ماشین حل نمیشود: «خانواده ما امسال ۲۰ نفری عازم اربعین هستند. آمدهام ببینم میتوانم وسیله نقلیه مناسب پیدا کنم یا نه؟ متأسفانه مشکل زائران افغانستانی هر سال مسأله وسایل نقلیه است. اتوبوس نیست و روی قیمتها هم نظارتی نمیشود. هرکس طبق میل خودش قیمت میدهد و مردم مجبور هستند مبالغ زیادی برای رفت و آمد به مرز هزینه کنند.»
حسینی به امید اینکه صدایش به کسی یا جایی برسد میگوید: «از مسئولان ستاد اربعین خواهش میکنیم به این موضوع رسیدگی کنند. چرا در مرز عراق کمبود وسیله نیست، ولی در ایران هرسال این مشکل تکرار میشود؟ الآن در فلکه دوم گلشهر تا مرز شلمچه و چذابه ۲ میلیون و پانصد هزار تومان برای هر نفر کرایه میگیرند. قیمت اتوبوسها هم تقریباً همین است. برای یک جمع ۲۰ نفری مثل خانواده ما تا مرز باید نزدیک چهل تا پنجاه میلیون پرداخت شود. اگر هزینه رفت و برگشت را حساب کنیم، نزدیک ۱۰۰ میلیون میشود. اگر برای حمل و نقل زائران ساز و کاری مشخص میشد یا نظارتی بود، این هزینهها تحمیل نمیشد».
او البته از تسهیلاتی که جمهوری اسلامی برای زائران و مهاجران افغانستانی فراهم کرده غافل نیست و میگوید: «البته سهولتهایی که مسئولان برای زائران ایرانی و غیرایرانی تدارک دیدهاند قابل انکار نیست. از آنها به خاطر کارهایی که در این زمینه انجام دادهاند تشکر میکنیم؛ اما کاش به بخش حمل و نقل، نظارت بیشتری کنند و ساز و کاری در نظر بگیرند. خیلیها به خاطر هزینههای بیحساب و کتاب رفت و آمد به مرز نمیتوانند در اربعین شرکت کنند».
خوش به حال هرکس که رفته...
همهمه گلشهر لذتبخش است؛ در یک پارادوکس دوستداشتنی گیر میکنم؛ هم دلتنگ مسیر نجف تا کربلا میشوم، هم انگار که همین لحظه آنجا حضور دارم! به تماشای زائران ایستادهام که چشمم به پیرمردی شصت هفتاد ساله خیره میماند. با عصایی در دست، به ماشینی تکیه داده و آرام اشک میریزد. ظاهرش نشان میدهد که زائر نیست! با همان لباسهای معمولی از خانه بیرون زده و کوله و کیف و ساکی همراه ندارد. گاه و بیگاه خودش را به زائران میرساند و التماس دعا میگوید.
«قوتعلی خرمی» جاماندهای از اربعین است که هرشب دور زائران و مهاجران افغانستانی حلقه میزند و ساعتها محو رفت و آمد آنها میشود: «چند شبی است که بعد از نماز مغرب و عشا میآیم اینجا. خودم که نمیتوانم به اربعین بروم؛ میآیم و به هرکس عازم اربعین است التماس دعا میگویم. امیدوارم هرکس به اربعین میرود ما را دعا کند و به یاد جاماندهها باشد. برای همه دعا کند، برای کسانی که آرزوی کربلا دارند ولی به خاطر بیپولی و دستتنگی نمیتوانند بروند.
او سالها است حسرت کربلا را به دل دارد و حالا نگران است که نکند دیگر هیچوقت توفیق زیارت پیدا نکند: «۱۵ سال است که با عصا راه میروم. از کار ماندهام. گاهی زعفران پاک میکنم، گاهی پسته میشکنم…زندگی را اینطور میگذرانم. با این وضع نمیتوانستم هزینههای سفر کربلا را جور کنم. توانش را نداشتم، نتوانستم بروم. خیلی آرزو به دل هستم؛ خیلی…»
این «خیلی» را جوری میگوید که انگار حروفش را از اعماق وجودش، از نهانترین و عمیقترین جای قلب و روحش ادا میکند. لحن و حس و حالش آنقدر عمیق است که دلم را هُری پایین میریزد. با گریه ادامه میدهد: «خدا میداند هر روز جلوی تلویزیون گریه میکنم؛ هرروز. مدام با خودم فکر میکنم تا سال بعد زنده هستم که بروم؟ آرزو داشتم آخر عمری بروم اربعین. حیف شد؛ نتوانستم. خوش به حال هرکس که رفته است…»
«دلتنگی» اگر آدم بود…
مرتضی رحیمی و قوتعلی خرمی همدیگر را در فلکه دوم گلشهر پیدا کردهاند و با سی سال اختلاف، شدهاند یار غار همدیگر. انگشت حسرت به دهان، یک گوشه ایستادهاند و زائران اربعین را تماشا میکنند. با هرکدام صحبت میکنم، دیگری رویش را آن طرف میکند و آرام گریه میکند. با دیدن شور و شوق زائران که در به در دنبال ماشین و اتوبوس هستند، همدیگر را دلداری میدهند که «بالاخره یک روز قسمت ما هم میشود». دلتنگی اگر آدم بود، شبیه این دو نفر بود!
مرتضی خیاط است. هر روز وقتی کارش تعطیل میشود، یکراست خودش را به فلکه میرساند. میگوید این شده کار هر روز و هر شبش که حال و هوای زائران را تماشا کند: «خودم از اربعین جا ماندهام، اما هرشب میآیم اینجا تا با دیدن زائران حالم را عوض کنم و به خودم دلداری بدهم. امسال که بودجه یاری نکرد، تنها خوشحالیام این است که شبها اینجا بیایم و به کسانی که عازم هستند التماس دعا بگویم. دعا میکنم شما به سلامتی بروند و برگردند، به امید آنکه آنها هم ما را یاد کنند».
در حسرت یک هفته زندگی!
در تک تک کلماتش حسرتی عمیق نشسته که به جان نفوذ میکند: «روزگار سخت شده. به زور از پس دخل و خرج خانوادهام برمیآیم. خدا سه دختر به من داده که یکی ۱۴ ساله، یکی ۹ ساله و یکی ۴ ساله است. ثبتنام مدرسه و هزینههای خورد و خوراک نمیگذارد برای اربعین پول کنار بگذارم. سال گذشته بود که یک نفر کلاه ما را برداشت و من را ۳۵۰ میلیون به مردم بدهکار کرد. از سال گذشته آب خوش از گلوی من و همسرم پایین نرفته، تنها شوقمان زیارت کربلا بود که با این بدهیها امکان رفتن را نداریم.»
همینطور که بغض گلویش را پر کرده یاد همسرش میافتد: «دلم برای خانمم میسوزد. خدا میداند که او بیش از من آرزوی کربلا دارد. هرشب وقتی پخش مستقیم کربلا و مسیر پیادهروی پخش میشود، گریه میکند. دوست داشتم حداقل او را بفرستم تا شاید یک هفتهای در نجف و کربلا از غم و غصههایی که داریم خلاص شود و کمی زندگی کند».
آب دریا را اگر نتوان کشید…
به دلم افتاده که کربلایی میشوند. نمیتوان این همه شوق و ذوق و آرزو و حسرت را نادیده گرفت. فکری به سرم میزند. شمارههایشان را میگیرم و آنها را به چند نفری معرفی کنم تا با همراهی اربعیننرفتهها، دست به دست هم هزینه سفرشان را جور کنیم. باورنکردنی و ظرف چند ساعت هزینههای سفر چهار نفر فراهم شده است. به آنها خبر میدهم که وسایلشان را آماده کنند تا فردا شب عازم مرز شوند… گرچه خودم هنوز باورم نمیشود...
برای نوشتن از آنها که راهی اربعین بودند آمده بودم ولی در کمتر از نیم ساعت سه نفر را دیدم که به تماشای زائران افغانستانی ایستاده اشک میریختند. انگار دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند و انگار بدرقه زائران اربعین در گلشهر مشهد، تبدیل به یکی از مناسک جاماندگان شده باشد! رفتاری متأثر از دلتنگی و شوق و ذوق غیرقابل وصف… کسانی که اگر خودشان به دریای اربعین نرسیدند و سیراب نشدند، میخواهند حداقل پاهایشان را خیس کنند و صورت از دلتنگی بشویند و بوی آب را در مشام خود بکشند. زیر لب زمزمه میکنم: «آب دریا را اگر نتوان کشید / هم به قدر تشنگی باید چشید…»
منبع : خبرگزاری مهر
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!
بازندگان کنکور!
جایی برای درمان درد دیدن!/ چشمها؛ قدردان دستهای روشناییبخش
چگونه دختران دهههشتادی محله بانی برگزاری یک مراسم ازدواج شدند؟