میرنیوز
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، محمدرضا ترابیزاده، یکی از آزادگان هشت سال جنگ تحمیلی است که در روایتی به خاطره حضورش در مسیر عملیات بیتالمقدس میپردازد. او در همین مسیر به اسارت نیروی بعث عراق درآمد. ترابیزاده درباره طی کردن مسیر 25 کیلومتری عملیات میگوید: نزدیک عملیات بیتالمقدس چند روزی در یک روستای متروکه پر از عقرب و مار و رتیل ماندیم. جای ساکتی بود. قبل از عملیات، شهید «کاولی»، بلدچی گروه، طول 25 کیلومتری خط مقدم را برای شناسایی، سه شب پی در پی رفته و برگشته بود. حال عجیبی داشت. او سه شب راه رفته بود. شب سوم آمد و با خنده گفت: «من رفتم دستم را به جاده عراقیها زدم و برگشتم، اصلاً خبری نیست.» شب عملیات، ساعت سه نیمه شب بچهها را حرکت دادند. باید 25 کیلومتر راه میرفتیم. در بین راه جوانی را دیدم که پایش در رفته بود و گریه میکرد. میگفت: «یک ماه تمام، مار و عقرب را تحمل کردم و انتظار کشیدم، تا در حمله شرکت کنم، ولی ...».
بین راه فقط ذکر میگفتیم اما از بد حادثه داخل جوی آب افتادم و قوزک پایم آمد پشت پا و ورم کرد. گفتم:« واویلا، ما هم جا ماندیم.» امامزادهای در دزفول داریم بهنام: «سبز قبا» که برادر امام رضا(ع) است. کرامتهای زیادی دارد. هر کس هر مرادی دارد یک شام نذرش میکند و حاجتش را میگیرد. من هم دست به دامنش شدم و گفتم: «یا آقا سید سبز قبا، شامی نذرت ...». چیزی نگذشت که یک همشهری شکستهبند از راه رسید و پایم را جا انداخت و دوباره حرکت کردیم، تا جایی که از کنار دو توپخانه عراقیها گذشتیم.
خیلی واضح عراقیها را میدیدیم که بند توپها را میکشیدند و بیهدف شلیک میکردند. آنقدر سر و صدا بود که ما اگر سرود هم میخواندیم نمیفهمیدند، کمکم داشتیم از پا میافتادیم. کم راهی نبود، آن هم با تجهیزات جنگی و با ترس و لرز. فقط چند قدم تا شهادت فاصله داشتیم. بچهها از شوق وصل و دیدار از خود بی خود شده بودند. من برادرم را به گردان دیگر فرستادم تا جلوی چشمم نباشد که مبادا سست شوم. گفتم: «برو نبینمت.»
ترابیزاده ادامه میدهد: در بین راه دیدم یک نفر دچار ضعف شده است و مینالد که: «ترابی من بریدم، کی میرسیم به جاده؟» من باب شوخی را باز کردم تا به او روحیه بدهم. آر پی جی را برداشتم و با درپوش ته آن ضرب رفتم و خواندم. یکی هم شروع کرد به بشکنزدن، مثل شب عروسی، می خواندیم: «این میدون مینه، کسی نباید بشینه، امشب به ما حلوا میدن، به درد ما دوا میدن ...».
در حالی که خوابمان گرفته بود، به زحمت جلو میرفتیم. دستها را به هم داده بودیم تا جا نمانیم. درست وسط عراقیها بودیم و دشمن فکرش را نمیکرد. رو به رو، پشت سر و دو طرفمان بعثیها بودند. خیلی راحت و بیخیال رفت و آمد میکردند. در همین موقع یک کامیون نظامی(آیفا) پر از سرباز آمد. فرمانده سفارش کرده بود که رگبار نزنید و تیرها را هدر ندهید. اینبار من بلند شدم و آیه: «ما رمیت اذ رمیت» را خواندم و یک تیر شلیک کردم. کامیون آتش گرفت و عراقیها جیغ میزدند و فرار میکردند.
کمی جلوتر، یک تیربارچی عراقی نخی به تیربارش بسته و نشسته بود داخل سنگر. گاهی نخ را میکشید و رگباری میبست. آهسته رفتم بالای سرش. تا مرا دید خشکش زد. اشاره کردم که: «بیا بالا» هر چه گفتم بیا، نیامد. بیچاره ترسیده و زبانش بند آمده بود. یکی از بچهها رفت، گوشش را کشید و او را به بالا آورد.
وقتی کامیون نظامی سوخت و نورش محوطه را روشن کرد، عراقیها تازه فهمیدند که ایرانیها نفوذ کردهاند. آن وقت بود که در یک چشم بههمزدن باران گلوله بر سرمان بارید و منطقه جهنم شد. راه پس و پیش نداشتیم. ما ضربه کاری زده بودیم و حالا باید شش کیلومتر عقبنشینی میکردیم. در برگشت ما را سیبل کرده بودند و بیامان میزدند. یک گلوله آر پی جی را دیدم که آمد وسط گروه ما و چنان به کمر یکی از بچهها خورد که دو نیمش کرد. صحنه فجیعی که شاید در هیچ فیلم و سریال هم ندیده باشید. کمی جلوتر، تیر مستقیم دوشکا قوزک و پاشنه پای یک نفر را برده بود و او از درد زمین را چنگ میزد. اصلاً جای توقف نبود با تأثر از کنارش گذشتم.
خلاصه من از میان آتش و خون گذشتم؛ ولی نمیدانم چرا چیزی نصیب این هیکل و قد یک متر و 83 سانتی متری نشد؟! داشتم به داخل سنگر عراقیها نارنجک میانداختم که یک گلوله تانک به خاکریز خورد. با خاکها پخش زمین شدم. آن موقع بود که فکر کردم شهید شدم. گفتم: «چقدر جاندادن راحت است.» از گوشم خون آمد و یکباره همه دوران زندگیام، مثل فیلم سینمایی از جلوی چشمم عبور کرد. کمی که گذشت دستی به کمرم خورد و از جا بلندم کرد. دیدم ای داد بیداد، من هنوز سر خاکریزم، اما گوشهایم چیزی نمیشنوند. در میان دستان یک غول بیشاخ و دم عراقی اسیر بودم.
انتهای پیام/
منبع : خبرگزاری تسنیم
آیا آمارهای فروش غیر رسمی در نمایشگاه کتاب واقعی است؟
«مرد ابدی» در کمتر از یک هفته پس از انتشار به چاپ دوم رسید
یکی از راهکارهای امام رضا (ع) برای جذب مردم به دین
روایتهایی از کرامات «فاطمه شهر قم»
معتمدی: ذائقه سازی هنری را با کاشان میتوان آغاز کرد
هشتمین جشنواره ملی تئاتر ایثار برگزیدگان خود را معرفی کرد
چند نکته بهبهانه ساخت سریالی درباره شهید طهرانیمقدم
۳ ناشر کودک بیشترین آمار فروش را به خود اختصاص دادند
بسته پیشنهادی متوقف شد؟/ ادامه بدقولیهای کنداکتوری تلویزیون
عربزبانها کدام یک از سریالهای ایرانی را بیشتر میبینند؟
اجرای سمفونی فلک الافلاک در روز ملی لرستان
در ایستگاه پایانی جشنواره رادیو پژواک چه گذشت؟
بازگشت علمی و فرهنگی به ریل اصلی پس از پرداخت بدهیها
سونامی ترجمه بخش کودک نمایشگاه کتاب تهران را با خود برد
عادت مخصوص «حاج قاسم» در عملیات های دفاع مقدس
رسانهها حق ندارند مردم را نسبت به آینده ناامید کنند
تقابل فرضیات علمی ساحت قرآن را دچار خدشه نمیکند
نقدها و نظرهای رهبر انقلاب درباره رمانهای خارجی در راه
ادامه سریال بدقولیهای کنداکتوری این بار با یک سریال تکراری!
نمایشگاه کتاب تهران چقدر موفق بود؟
پیام تبریک برخی نهادهای فرهنگی درباره موشکباران اسرائیل
برای «بیبدن» و مفهومی به نام تعارضات اجتماعی
اگر مقابل دشمن شل بگیریم مشکل حل می شود؟ + صوت
«بعد از رفتن» و «روایت ناتمام سیما» مسافر مسکو شدند
بیانیه انجمن سینمای جوانان درباره پاسخ پهپادی و موشکی ایران
آخرین وضعیت گوینده رادیو در بیمارستان
هنرمندان درباره «وعده صادق» چه نوشتند؟
نمایشهای کودک و ایرانی رونقبخش سالنهای دولتی
تکلیف سریال رضا شفیعیجم روشن شد
تولید فصل دوم «سرزمین شعر» با ایدههایی جدید و پختهتر