میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله_حبیب سنگتراشان:
متبرک
به او حق دهید. به آن مردی که با فاصله اجتماعی (یک یا دو متر) جلوتر از من ایستاده و دستهایش را به صورتش میکشد. به او نخندید یا لااقل آرام بخندید. پشت این کار او نه یک سال، نه پنج سال، نه ده سال بلکه یک عمر حس و حال معنوی خوابیده است. چه توقعی از او دارید؟ او پیش از این هر بار که به مجلس اباعبدالله میآمده با گلاب به استقبالش میآمدند. اما حالا چی؟ حالا آن گلاب خوش عطر جایش را به الکلی با بوی نه چندان مطبوع داده. وقتی خادم مسجد جمکران الکل را به دستهای آن مرد پاشید او ناخودآگاه دستهایش را به سمت صورتش برد تا صورتش را متبرک کند.
از زاویهای دیگر
نه اشتباه نکنید! او بهتر از من و شما حواسش جمع بود. او میدانست آنچه به دستش پاشیدهاند الکل بوده نه گلاب. از اسفند تا الان که شهریور باشد، همه با این سبک زندگی خو گرفتهایم. همه میدانیم که دیگر خبری از پاشیدن اسپری گلاب به دست و صورت عزاداران نیست. پس چرا او دست الکلیاش را به صورتش کشید؟ بگذارید یک جواب استعاری برایش دست و پا کنیم. او میخواسته همانگونه که دستهایش از آلودگی پاک میشوند، اندکی از آلودگیهای روی سیاهش نیز بکاهد، بلکه با شرمندگی کمتری وارد مجلس امام شود. آن هم مجلسی که در مسجد منسوب به فرزند امام برگزار میشود؛ مسجد مقدس جمکران.
از قبلتر
«فاصله را رعایت کنید. خیلی به یکدیگر نزدیک نشوید.»
خادمان حواسشان هست تا نظم صفها برهم نخورد و فاصله افراد حفظ شود. هنگام ورود به صحن مسجد، جلوی پسری را که ماسک نزده میگیرند. پسر میگوید ماسکش را در خانه جا گذاشته:
«بفرما، این ماسکو برای امشب بگیر، ولی از فردا شب حتماً با ماسک بیا.»
نمیدانم خادمها تا حالا به چند نفر ماسک دادهاند اما مشخص است تمام همت خود را بر حفظ سلامت عزادارن گذاشتهاند. یکی از خادمان میگوید: «دستتو بگیر جلو.» دستهایم را جلو میگیرم تا الکل را بپاشد روی دستانم. همان زمان نگاهم به فردی میافتد که دستان الکلیاش را روی صورتش میکشد. از کار او خندهام میگیرد. لبخندی در پس ماسک روی لبم نقش میبندد. صدای روضه از بلندگوهای داخل صحن به گوش میرسد: «نوکر رو سیاهت رو قبول کن آقا!»
تبمان را هم میسنجند. نمیدانم اینکه کسی بدون تب وارد هیئت شود نشانه خوبی است یا نه. مگر میشود بدون تبِ حسین به مجلسش وارد شد؟
در انتظار کشتی نجات
خانوادهها دور از یکدیگر نشستهاند؛ هر کدام روی زیرانداز شخصی خود و عدهای روی فرشهایی که با فاصله دو سه متری از هم انداخته شده. به شکل جزیرههایی دور از هم. بچهها در میان این جزایر میدوند. انگار که ترسی از غرق شدن در دریای ویروس و کرونا و بیماری و مرگ ندارند. انگار که آمار کرونا را هر روز از اخبار نمیشنوند و انگار نمیدانند معنی وضعیت قرمز چیست. بچهها در شادیهای کودکانهشان غرقند همانگونه که ما در روزمرگیهای مثلاً بزرگسالانه خودمان. حالا فرصتی است تا از این روزمرگیها جدا شویم و با ناباوری به جمعیتی چشم بدوزیم که به پهنای چند صدمتری صحن مسجد، گسترده شدهاند. حالا عملاً مجمعالجزایر خانوادگی را پیش رو داریم. گویا همگی چشم انتظار کشتی بزرگ حسین (ع) نشستهاند تا آنها را از جزیرههای تنهاییشان نجات دهد و به ساحل دل انگیزِ ظهور برساند.
اندکی در باب هیئت و تخمین جمعیت
هیئت فاطمیون قم، تا پارسال در ساختمان کوچکی مراسماتش را برگزار میکرد. ساختمانی که با کمک عزاداران و همت متولیانش ساخته شده بود. اما امسال این هیئت برای رهایی از فضاهای کوچکِ کروناخیز به صحنِ روباز و دلباز جمکران پناه آورده.
جمعیت نامتراکمِ مردم کار تخمین و حدس تعداد نفرات را برایم سخت کرده. آن هم با استعداد نداشتهی من در ریاضیات و هندسه. آیا هیئت از سال گذشته پر رونقتر شده یا مردم ترجیح دادهاند به صورت برخط (آنلاین) در عزاداری شرکت کنند؟ نمیدانم. ولی مشخص است که مراسم نه تنها از شور و حال نیفتاده بلکه باصفاتر شده. گهگاه نسیمی پاییزه میوزد و صورتهای به اشک نشستهمان را جلا میدهد. انگار نه انگار که یک ماه تا پایان تابستان باقی مانده. انگار خدا همانطور که در رمضان چند درجهای هوا را به نفع روزهداران تعدیل میکند در محرم هم همین کار را به نفع روضهداران انجام میدهد. خدا را شکر بابت چنین خدای نازنینی.
منبع : خبرگزاری مهر
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!
بازندگان کنکور!
جایی برای درمان درد دیدن!/ چشمها؛ قدردان دستهای روشناییبخش
چگونه دختران دهههشتادی محله بانی برگزاری یک مراسم ازدواج شدند؟
جهانشهر علوی/ غم و شادی شیعیان به هم گره خورده است
فعلا حرف خواب و خوراک نباشد؛ بعد از مراسم همه سِرُم میزنیم!
«چند قطره باران» بر گونه آرزوهای کوچک/ پیتزای مهربانی بدون عکس!
«سر بر دامن ماه»؛ روایتی از زندگی تنها همسر امام هادی (ع)
«سر بر دامن ماه»؛ روایتی مدرن از زندگی تنها همسر امام هادی (ع)
کارت شما مسدود است!/ زخم رفتارهای سلیقهای با مهاجران
عروسی که صبح ازدواجش دوید/ میگفتند قدت کوتاه است، برو یک رشته دیگر!
عکاسان خبری، دشمن کسی نیستند!/ ثبت تاریخ از دل آتش تا قلب کرونا
غنیسازی با خلوص بالا برای رفع تحریم است/همچنان با آژانس بینالمللی انرژی تعامل داریم
چرا راه آهن رشت - آستارا کلیدیترین پروژه ریلی کشور است؟