میرنیوز

دوست داشتم در کنار فرزندم باشم/ روایت یک مادر فروشنده

دوست داشتم در کنار فرزندم باشم/ روایت یک مادر فروشنده 2022-07-09T08:38:16+04:30

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: وجود زن‌ها در همه عرصه‌ها انکار ناپذیر است. حضور زنان به صورت فعال در مشاغل مختلف به گونه‌ای است که کمتر جایگاهی را پیدا می‌کنیم که قله‌های آن را بانوان فتح نکرده باشند. اما در بسیاری از مواقع همزمانی چند کار برای او یا مشکل‌زا بوده و یا استعدادهایش را شکوفا کرده است. اما این‌که می‌گوئیم مشکل‌زا بوده و یا در راستای شکوفایی استعدادش همراه بوده معنی توانایی یا ناتوانی شخص را نمی‌دهد. بلکه به نوع شخصیت افراد برمی‌گردد و تجربیاتی که در گذشته داشته‌اند و اطلاعاتی که از طریق مطالعه و مشاهده و ارتباط به دست آورده‌اند و عوامل دیگر. از آنجایی که دنیای زنان همیشه مورد توجه بشر بوده و مطالعه هر چه بیشتر آن ابعاد وجودی شخص را کشف می‌کند و به افراد نشان می‌دهد، مجله مهر بر آن شده که با گفتگو با مادرانی که در مشاغل مختلف فعالیت دارند، به روایت‌های آنان از زندگی یک مادر بپردازد. در گزارش امروز میزبان خانمی در بازار بزرگ تهران هستیم که تمایلی نداشتند از ایشان نامی برده شود. مادری که قبل از ازدواجش شاغل بوده، ازدواج که کرده شاغل بوده و در همین مشغولیت‌ها هم مادر شده. او الان یک مادر فروشنده است.

لازم به ذکر است که صحبت های ارائه شده در این گفت و گو روایتی از زبان خود شخص می‌باشد و انتشار آن دلیل بر تایید صحبت‌ها نیست. صرفاً روایتی است از زندگی یک مادر که به شغل فروشنگی پوشاک در بازار تهران مشغول است.

«فروشندگی در حالی که مادر باشی کار ساده‌ای نیست. من ۱۷ سال است که در این کار مشغولم. اما به جرات می توانم بگویم هیچ مادری انتخابش این شغل نیست. نیاز، ما را به این سمت کشانده است. بعداز این‌که خودم سرپرست دو پسرم شدم، بارها پیشنهاد شد که به مراکز نیکوکاری مثل کمیته امداد و … مراجعه و خودم را معرفی کنم. اما شرایطم را که سنجیدم تصمیم گرفتم از سلامت جسمم استفاده کنم و کار کنم. فرزندانم را به مادرم می‌سپردم و می‌آمدم سرکار. اما طی روز تمام حواسم در خانه بود. هر ساعت تلفن می‌زدم و با پسرها صحبت می کردم.

تا ساعت ۱۸ سرکار بودم

به نظر من یک مادر خانه‌دار فقط کار خانه و بچه ها مشغولش می کند. در صورتی‌که من تا ساعت ۱۸-۱۹ سر کار بودم. تازه می‌رسیدم خانه و شام و تکالیف بچه‌ها و تازه دغدغه‌های غیر از کار شروع می‌شد. همین‌طور که آشپزی می کردم به بچه‌ها دیکته می‌گفتم. کارهایم به گونه‌ای بود که به یاد ندارم در این مدت، شبی زودتر از ساعت ۱ یا ۲ صبح بخوابم. باید به خانواده می‌رسیدم.

کسی که از صبح تا غروب مشغول کار بیرون ازمنزل است با شخصی که از صبح به کارهای خانه و فرزندانش رسیدگی کرده قابل مقایسه نیست. خانمی که مثل من کار می کند هم کارهای یک خانم خانه‌دار را می کند هم کار بیرون از منزل را. از کار بیرون به‌جز درآمد و خستگی چیزی عاید من نمی‌شود. کسی که کار بیرون از منزل را ندارد در خانه مشغول رسیدگی به نظافت منزل و پخت شام و ناهار و امور رشد و تربیت فرزندانش است و در این بین به تفریح و دید و بازدید و صحبت با مادر و خواهر و دوست و درد دل و … می تواند مشغول باشد. از دید من خانم خانه‌دار خیلی خوشبخت است. آخرش هم شب که همسرش می‌آید خانه، از خستگی و مشغولیت‌های از صبح تا غروبش می‌گوید. من به همه می‌گویم کار من سه شیفت است. هم بیرون خانه، هم کارهای خانه و هم معلم بچه‌ها هستم.

زندگی

مادر؟ مگر قابل توصیف است؟ (بغض از اشک چشمانش دیده می‌شود) یاد مادر خودم افتادم که دو سه سال است دیگر ندارمش. دیگر… زندگی است دیگر… اصلاً نمی شود گفت. اصلاً نمی شود حرف زد در موردش. مادر نباشد انگار زندگی نداری. اگر نداشته باشی انگار زندگی هم نداری. اگر بخواهی مادر را توصیف کنی باید «زندگی» را توصیف کنی.

بغض ترکیده و اشک چشمانش را کنترل کرد و با صدای لرزان گفت: «ولی بچه‌ها تا او را دارند نمی‌فهمند. همین که از دست می دهندش متوجه می شوند که چه بوده؟» و ادامه داد: «البته پسرهای من خیلی خوبند. دلسوزند و مامانی! پسر بزرگم، کمی که داشت بزرگ می‌شد، همراه خودم او را به بازار آوردم. مدتی کار می کرد. یک بار وسط روز زنگ زد به من و بعد از احوالپرسی از سلیقه‌ام سوال کرد. ساعت بند قرمز دوست داری یا زرد؟ فلزی دوست داری یا پلاستیکی؟ و… وقتی به منزل بازگشتیم، هدیه‌ای به من داد. باز که کردم متوجه شدم با اولین حقوقش، برای من یک ساعت مچی بندطلایی خریده است. گفت: «دوست داشتم اولین حقوقم را برای تو خرج کنم.»

متکابازی

من با بچه‌هایم باهم بزرگ شدیم ولی بازی‌های با بچه‌ها برای خودم هم جذاب بود. همیشه سعی کردم هم‌سن آنها باشم. ما انگار باهم دوستیم. با هم متکابازی می‌کردیم. بر سر و کله همدیگر می‌زنیم و… حس مادر بودنم با این دو پسر حس دوست آنهاست. یعنی کسی اگر ما را ببیند انگار بیشتر خواهر و برادریم تا مادر و پسر. باهم می‌خندیم. با هم شادیم و با هم غمگین. حس یک مادر به فرزندش حسی از جنس محبت و عشق است اما نمی‌شود توصیفش کرد. حاضرم جانم را هم برایش بدهم اما یک خار هم در پایشان نرود.

یک بار زمانی که از سرکارم به خانه آمدم، بدو ورودم به خانه، پدرم مرا دید. گفت: «چرا دست خالی آمدی؟ تو نمی‌دانی که بچه‌ها چشمشان در لحظه ورودت به خانه، به دست توست؟»دیم راست می‌گوید. من اینقدر در مشکلات امرار معاش و زندگی‌ام غرق شده بودم که ازاین بُعد به مسئله نگاه نکرده بودم. این حرف را آویزه گوشم کردم و از آن موقع از پدرم یاد گرفتم که ورود من به خانه‌ای که فرزندم از صبح در آن بوده و چشمش به درب خشک شده باید همراه یک خوراکی و یا ارمغانی باشد که خوشحالش می‌کند. بچه‌ای که در خانه بوده دلتنگ مادر است. با دیدن من شاد می‌شود اما بهتر است دست خالی نباشم.

دوست داشتم در کنار فرزندم باشم/ روایت یک مادر فروشنده

زندگی شخصی

مادری که بیرون از منزل کار می‌کند یک نیاز مهم دارد. آن‌هم «اعتماد» است. در محیط کاری ممکن است اتفاقات مختلفی بیافتد. آدم‌های مختلفی با من در ارتباطند. مخصوصاً ما که در دل بازار بزرگ تهرانیم و پوشاک می‌فروشیم. هر آدمی ممکن است پیش‌مان بیاید. زن و مرد و پیر و جوان و متفکر و غیرمتفکر هم ندارد. اشخاص لباس می‌خواهند و می‌آیند که لباس بخرند. برخورد با افراد مختلف در کار ما اجتناب ناپذیر است. نزدیکان من اگر به من اعتماد نداشته باشند زندگی شخصی، سخت می‌گذرد. تلخ می‌گذرد. بی‌اعتمادی که رخ بدهد آدم از زندگی شخصی مطرود می‌شود.

از طرفی یک زن شاغل که مادر هم هست برای نگهداری فرزندانش نیاز به حمایت دارد. ببینید. شغل من شغلی نیست که از سر عشق و علاقه به کار انتخاب شده باشد. اغلب فروشندگان به دلیل نیاز مالی این شغل را انتخاب کرده‌اند. به همین دلیل اگر یک مادر برای امرار معاشش سر این کار می‌آید یعنی برای نگهداری از فرزندش هم نمی‌تواند به راحتی «مهدکودک» یا «پرستار» را انتخاب کند. خود آنها هم هزینه دارند. پس حمایت خانواده خیلی اینجا مهم است. من اگر مادرم را برای نگهداری از پسرانم نداشتم به مشکل برمی‌خوردم. مادر و پدر من حامی زندگی من بودند و برای بخش‌های مختلف زندگی پشتم به آنها گرم بود.

کار بی تعطیلی بازار

کار بازار اصلاً مرخصی ندارد. یک روز که از محل کارم مثل همیشه به خانه زنگ زدم جویای احوال بچه‌ها باشم، پسرم پشت تلفن گفت حالم خوب نیست. کمی نگران شدم. بیشتر که با او صحبت کردم متوجه شدم که رگ دستش را با تیغ زخمی کرده بود. نگران این‌که بچه در چه شرایطی است بودم. از طرفی کارم را نمی‌توانستم رها کنم. دلم را به دریا زدم. کار را رها کردم و سریع خودم را به خانه رساندم. پسرم اتفاق سخت و وحشتناکی که حتی نیاز به مراجعه به بیمارستان داشته باشد، برای خودش رقم نزده بود اما همین که فکرش را کرده بود و همین که من تا خودم را به او برسانم! چه‌ها که بر من نگذشت.

من که هر روز از ۹ صبح تا ۶ بعد از ظهر اینجا مشغولم با این مقدار حقوق باید خرج خانه و زندگی‌ام را بدهم. حقوق دادن هم در بازار نظمی ندارد. هر کارفرمایی مقداری را می‌دهد که خودش می‌تواند. بیمه کردن هم همین‌طور است. بعضی‌ها بیمه کارگری رد می‌کنند و بعضی‌ها بیمه دانشجویی (۵ روز در ماه).

برخورد مردم

کار کردن سخت نیست اما در کار ما برخوردهای مردم خیلی در این سخت نبودن تاثیر دارد. روزهایی که مردم خوب حرف می‌زنند و حتی اگر فروشی هم نباشد لحن درستی دارند، روز خوبی است. اما اغلب روزها این‌طور نیست. لحن مشتری‌ها خسته است و وقتی به من می‌رسند این خستگی را به من منتقل می‌کنند.

من وقتی به زندگی نگاه می‌کنم خیلی کمبودها را می‌بینم اما عادت کردم با همین شرایط زندگی را می‌چرخانم و به کمبودها کمتر توجه می کنم. وگرنه کمبود زیاد است. فردا روزی اگر بخواهم برای پسرم زن بگیرم نمی‌دانم با کدام پشتوانه مالی باید قدم بردارم؟ چقدر وام بگیرم؟ چقدر از پدر و اطرافیان کمک بگیرم؟ ماه گذشته ۴۰۰ هزار تومان هزینه آب و برق و گاز دادم. مگر این ۳-۴ (میلیون) تومان حقوق چقدر است که بتوانم پس‌انداز هم داشته باشم؟

پسرهای من خیلی سختی کشیدند در زندگی. من سعی کردم با کار کردنم این سختی‌ها را برایشان کم کنم اما مگر چقدر دستم باز است؟ یک روز که فشار روانی او را اذیت کرده بود، نشسته بود یک گوشه و داد می‌زد که من دلم نمی‌خواهد تو کار کنی. من می‌خواهم مادرم خانه باشد و بابایم پول در بیاورد. من بابایم را می‌خواهم. من به بچه کوچک چه بگویم؟ فقط می‌توانم او را آرام کنم و حواسش را پرت کنم.»

منبع : خبرگزاری مهر


کلمات کلیدی :
اشتراک گذاری :

آخرین اخبار مجازی

مغازه‌ای که هر سال موکب می‌شود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!

مغازه‌ای که هر سال موکب می‌شود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
2023-09-07T17:16:53+03:30
«هر چه داریم از امام حسین(ع) داریم. زندگی‌مان مال امام حسین(ع) است. این کار هم بساط هر سال است، این مغازه پدرمان است که خادم و عاشق امام حسین (ع) بود. ما هم ...

مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیم‌کره!

مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیم‌کره!
2023-09-04T15:36:59+03:30
فیلتر کردن بسترهای مختلف فضای مجازی در سطح جهان مسئله تازه‌ای نیست؛ از جنوب غرب آسیا که شدت فیلترینگ در آن بیشتر است گرفته تا چند قاره آن طرف‌تر در کشور کانادا.

دلتنگ‌ها یکدیگر را پیدا می‌کنند/ کربلایی‌شدن بدون نیت قبلی!

دلتنگ‌ها یکدیگر را پیدا می‌کنند/ کربلایی‌شدن بدون نیت قبلی!
2023-09-03T13:30:14+03:30
هنگام تماشای اعزام زائران افغانستانی اشک می‌ریختند؛ گویا دلتنگ‌ها یکدیگر را پیدا می‌کنند و انگار بدرقه اربعینی‌ها، به مناسک جاماندگان تبدیل شده باشد، جاماندگ...

خوش‌رویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون

خوش‌رویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
2023-08-26T10:01:16+03:30
«مشکل زائران افغانستانی ارتباط چندانی به ایران ندارد؛ مربوط به دولت افغانستان است که اربعین برایش در اولویت نیست و متولی دولتی برای زیارت اربعین ندارد، بنابر...

دشمن آتش و تبر/ «من، حبیب‌الله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»

دشمن آتش و تبر/ «من، حبیب‌الله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
2023-08-15T14:21:28+03:30
حبیب‌الله حاجی‌زاده، سال‌ها است بدون اینکه کسی از او بخواهد یا حقوقی دریافت کند از جنگل‌ها مراقبت می‌کند: «ما نه می‌گذاریم آتش به جان جنگل بیفتد، نه می‌گذاری...

گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!

گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
2023-08-14T13:07:53+03:30
شبکه‌های اجتماعی این روزها چالش‌هایی را رواج می‌دهند که مبنای علمی ندارند، دنبال جذب مخاطب هستند و سعی دارند القا کنند: «شما تنها با شرکت در چالش‌ها، به یک ا...

چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندان‌بان/ پارک و هتل نمی‌خواهیم؛ درخت‌ها را آب بدهید!

چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندان‌بان/ پارک و هتل نمی‌خواهیم؛ درخت‌ها را آب بدهید!
2023-08-12T13:01:13+03:30
همسایگان زندان «رجایی شهر» بعد از تخلیه از این ندامتگاه، بیش از آنکه از سال‌ها همجواری با آن شکایت کنند، به فکر آینده بودند: «ما از مسئولان پارک و هتل نمی‌خو...

«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسه‌های نظامی

«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسه‌های نظامی
2023-08-07T20:23:55+03:30
بعد از پایان دیدار خودم را به امیر ایرانی می‌رسانم و می‌گویم بعد از این مأموریت چه برنامه‌ای دارید؟ مختصر جواب می‌دهد: «انشاالله دوستان و دشمنان را مثل مأمور...

«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسه‌های نظامی!

«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسه‌های نظامی!
2023-08-07T15:57:38+03:30
بعد از پایان دیدار خودم را به امیر ایرانی می‌رسانم و می‌گویم بعد از این مأموریت چه برنامه‌ای دارید؟ مختصر جواب می‌دهد: «انشاالله دوستان و دشمنان را مثل مأمور...

ماجرای شلغم‌های یک نماینده در توئیتر

ماجرای شلغم‌های یک نماینده در توئیتر
2023-08-01T14:43:59+03:30
روزنامه «جوان» در گزارشی به ماجرای جر و بحث اخیر نماینده مردم تربت‌جام در مجلس با کاربران توئیتری پرداخت.

سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دست‌هایم در مسیر شهر جان داد!»

سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دست‌هایم در مسیر شهر جان داد!»
2023-07-29T00:24:02+03:30
«تقریباً دو ساعت طول کشید تا نارگل را به شهر ببریم. در این مسیر دخترم روی دست من بود و آرام جان می‌داد! شاید اگر جاده آسفالت بود و مسیر رسیدن به شهر راحت‌ و ...

سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دست‌هایم در مسیر شهر جان داد!»

سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دست‌هایم در مسیر شهر جان داد!»
2023-07-26T10:37:22+03:30
«تقریباً دو ساعت طول کشید تا نارگل را به شهر ببریم. در این مسیر دخترم روی دست من بود و آرام جان می‌داد! شاید اگر جاده آسفالت بود و مسیر رسیدن به شهر راحت‌ و ...

سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دست‌هایم جان داد!»

سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دست‌هایم جان داد!»
2023-07-26T09:43:56+03:30
«تقریباً دو ساعت طول کشید که نارگل را به شهر ببریم. در این مسیر دخترم روی دست من بود و آرام جان می‌داد! شاید اگر جاده آسفالت بود و مسیر رسیدن به شهر راحت‌ و ...

دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خط‌نویسی روی خط عاشقی!

دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خط‌نویسی روی خط عاشقی!
2023-07-23T11:03:54+03:30
«مجید دستانی» از 12سال ماشین‌نویسی در محرم می‌گوید که با رفقایش، خودروها را با خط خوش مزین به نام اباعبدالله(ع) می‌کنند،خودروهایی که تا مدت‌ها مثل بیلبوردهای...

وام‌های راحت‌الحلقوم و ضمانت‌های ضربدری!

وام‌های راحت‌الحلقوم و ضمانت‌های ضربدری!
2023-07-20T12:18:55+03:30
روزنامه «همشهری» در گزارشی به تبلیغات اخیر برخی شرکت‌ها برای اعطای وام بدون ضامن پرداخت و ابعاد غیرقانونی بودن آن را شفاف کرد، این گزارش همچنین توضیحاتی دربا...

عاقبت بخیری یک پمپ بنزین! 

عاقبت بخیری یک پمپ بنزین! 
2023-07-20T11:38:56+03:30
خودرو را پارک کردم و به محل گودبرداری برگشتم و پرسیدم اینجا قبلاً پمپ بنزین نبود؟ جوابشان حافظه تصویری‌ام را تأیید کرد: «پمپ بنزین بود! دیگر نیست؛ حالا قرار ...

تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!

تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!
2023-07-19T13:19:04+03:30
می‌گویند نوشیدن چای داغ در لیوان‌های پلاستیکی احتمال ابتلاء به سرطان را افزایش می‌دهد؛ اعتراضی نیست! فقط ای کاش طعم چای بعد از روضه را عوض نکند. کافی است چای...

بازندگان کنکور!

بازندگان کنکور!
2023-07-16T13:07:00+03:30
روزنامه «جام جم» در گزارشی به تاثیر شرایط جغرافیایی و شکاف طبقات اجتماعی بر قبولی رشته‌های دانشگاهی در دهک‌های مختلف جامعه پرداخته و از دهک‌های ضعیف به عنوان...

جایی برای درمان درد دیدن!/ چشم‌ها؛ قدردان دست‌های روشنایی‌بخش

جایی برای درمان درد دیدن!/ چشم‌ها؛ قدردان دست‌های روشنایی‌بخش
2023-07-16T13:06:59+03:30
پیر و جوان ندارد، تقریباً همه باندی به چشم دارند و دستی به در و دیوار! اینجا همه درد چشم دارند؛ درد بینایی! و ضیا با تخصص خود به چشم‌ها نور روشنایی می‌بخشد، ...

چگونه دختران دهه‌هشتادی محله بانی برگزاری یک مراسم ازدواج شدند؟

چگونه دختران دهه‌هشتادی محله بانی برگزاری یک مراسم ازدواج شدند؟
2023-07-16T10:54:01+03:30
روزنامه «همشهری» به سراغ یکی از محله‌های تهران رفت که در آن دختران دهه هشتادی با برگزاری مراسم عروسی از آغاز سنین نوجوانی باعث و بانی امر خیر می‌شوند. ​​​​​​​

جهان‌شهر علوی/ غم و شادی شیعیان به هم گره خورده است

جهان‌شهر علوی/ غم و شادی شیعیان به هم گره خورده است
2023-07-11T14:22:15+03:30
تاجیک، تمام روز لحظه‌ای استراحت نکرده و در مسیر شلوغ «مهمونی ۱۰ کیلومتری» خدمت کرده اما در دل حسرت می‌خورد که کاش تمام شیعیان دنیا می‌توانستند در جشن بزرگ ام...

فعلا حرف خواب و خوراک نباشد؛ بعد از مراسم همه سِرُم می‌زنیم!

فعلا حرف خواب و خوراک نباشد؛ بعد از مراسم همه سِرُم می‌زنیم!
2023-07-07T14:28:52+03:30
حرف آخر را یکی از خادمان می‌زند: «یادتان نرود؛ قرار است یکی از بزرگ‌ترین کارهای دنیا را انجام بدهیم. تا صبح شنبه کسی حرف از خواب و خوراک نزند، بعد از مراسم ه...

«چند قطره باران» بر گونه آرزوهای کوچک/ پیتزای مهربانی بدون عکس!

«چند قطره باران» بر گونه آرزوهای کوچک/ پیتزای مهربانی بدون عکس!
2023-07-06T12:22:13+03:30
حسن صلواتی چند سالی است که با همراهی دوستان عکاس و هنرمندش یک حرکت جذاب را شروع کرده است؛ فروش عکس‌ها به نفع بچه‌های محروم! امسال هم سفره پیتزای آنها به عشق ...

«سر بر دامن ماه»؛ روایتی از زندگی تنها همسر امام هادی (ع)

«سر بر دامن ماه»؛ روایتی از زندگی تنها همسر امام هادی (ع)
2023-07-04T14:22:10+03:30
«سر بر دامن ماه» از طریق برش کمتر دیده‌شده تاریخ یعنی زندگی امام هادی (ع)، قدم به روایت غیبت امام زمان (عج) می‌گذارد و در این میان شخصیت «بانو حُدیث» مادربزر...

«سر بر دامن ماه»؛ روایتی مدرن از زندگی تنها همسر امام هادی (ع)

«سر بر دامن ماه»؛ روایتی مدرن از زندگی تنها همسر امام هادی (ع)
2023-07-04T09:42:14+03:30
«سر بر دامن ماه» از طریق برش کمتر دیده‌شده تاریخ یعنی زندگی امام هادی (ع)، قدم به روایت غیبت امام زمان (عج) می‌گذارد و در این میان شخصیت «بانو حُدیث» مادربزر...

کارت شما مسدود است!/ زخم رفتارهای سلیقه‌ای با مهاجران

کارت شما مسدود است!/ زخم رفتارهای سلیقه‌ای با مهاجران
2023-06-28T08:48:35+03:30
اواخر خرداد هر سال با پایان مهلت کارت‌های آمایش، حساب‌ بانکی مهاجران افغانستانی برای مدتی نامعلوم مسدود می‌شود؛ اقدامی که بیش از یک دستورالعمل مدیریتی، اعمال...

عروسی که صبح ازدواجش دوید/ می‌گفتند قدت کوتاه است، برو یک رشته دیگر!

عروسی که صبح ازدواجش دوید/ می‌گفتند قدت کوتاه است، برو یک رشته دیگر!
2023-06-27T01:41:38+03:30
سال‌های زیادی از زمانی که به اسماعیل‌نژاد می‌گفتند «قدت کوتاه است، به درد دویدن نمی‌خوری» می‌گذرد اما او امروز رکورددار دوی سرعت در ایران است و رویای کسب مدا...

عکاسان خبری، دشمن کسی نیستند!/ ثبت تاریخ از دل آتش تا قلب کرونا

عکاسان خبری، دشمن کسی نیستند!/ ثبت تاریخ از دل آتش تا قلب کرونا
2023-06-11T12:21:13+03:30
«عکاس خبری دشمن کسی نیست! باید به این آگاهی برسیم که عکاس، ثبت‌کننده تاریخ است و قرار نیست نگاه پررنگ سیاسی داشته باشد، دغدغه جدی عکاسان این است که در هر شرا...

غنی‌سازی با خلوص بالا برای رفع تحریم است/همچنان با آژانس بین‌المللی انرژی تعامل داریم

غنی‌سازی با خلوص بالا برای رفع تحریم است/همچنان  با آژانس بین‌المللی انرژی تعامل داریم
2023-06-11T00:00:47+03:30
محمد اسلامی رئیس سازمان انرژی اتمی گفت غنی‌سازی‌های با خلوص بالا برای این صورت گرفته تا تحریم‌ها لغو شوند، هدف قانونگذار هم همین بوده که اقدام راهبردی برای ل...

چرا راه آهن رشت - آستارا کلیدی‌ترین پروژه ریلی کشور است؟

چرا راه آهن رشت  - آستارا کلیدی‌ترین پروژه ریلی کشور است؟
2023-05-18T11:13:51+03:30
کریدور شمال - جنوب یک مسیر اقتصادی مهم و استراتژیک برای ترانزیت بار میان هند، روسیه و شمال اروپا از طریق ایران است که راه‌آهن رشت - آستارا به عنوان حلقه مفق...
X فیلم جدید فیلم جدید دانلود فیلم و سریال تبلیغات شما (پیام به تلگرام)