میرنیوز
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله – جواد شیخ الاسلامی: خانه کابل برای بسیاری از کسانی که دغدغه فرهنگ و زبان فارسی را دارند نامی آشناست. رستورانی که توسط یک خانواده هنرمند و فرهنگی اهل افغانستان تأسیس شده و در آن غذاهای خوش طعم افغانستانی طبخ و ارائه میشود. شاخصه اصلی این رستوران این است که خانوادگی اداره میشود وغذاهای آن دستپخت مادر مهربان این خانواده است. شما با ورود به خانه کابل احساس میکنید پا به درون یک خانواده گذاشتهاید و مهمان آنها هستید. رفتار محترمانه و صمیمانه اهالی خانه کابل و طعم غذاهای بی نظیر آن شما را با فرهنگ و تاریخ و هنر مردم افغانستان آشنا میکنند. هدف اصلی از تأسیس این رستوران هم همین بوده است، یعنی آشنایی مردم ایران با سبک زندگی و فرهنگ و تاریخ مردم افغانستان. اگر شما از دسته کسانی باشید که به خانه کابل سر زدهاید حتماً با آقای موسی اکبری آشنا هستید، اگرنه این گفتگو را بخوانید تا بدانید که این رستوران با چه نیتی تأسیس شده است و چه حال و هوایی دارید.
آقای اکبری، خانه کابل را به چه قصدی تأسیس کردید؟ کار اقتصادی یا کار فرهنگی در حوزه افغانستان و تعامل فرهنگی با مردم؟ اصلاً از اینجا شروع کنیم که در افغانستان چه کار میکردید؟
من در افغانستان دانشجو بودم، ولی اصل کارم فرهنگ بود. از فضاها و جاهایی که مربوط به تاریخ افغانستان بود عکاسی میکردم. از زمانی که در افغانستان جنگ شد و من به ایران آمدم و با ایرانیها برقرار کردم، دغدغه اصلیام شناخت نداشتن ایرانیان در رابطه با افغانستان بود. البته فکر کنم خیلیها این دغدغه را داشتند ولی من به عنوان کسی که در افغانستان هم درگیر مسائل فرهنگی بودم و در افغانستان شاهد واقعیات زندگی مردم افغانستان بودم، وقتی دیدم در ایران نگاه مردم کاملاً برعکس آن چیزی است که باید باشد، تصمیم گرفتم به عنوان کسی که در فضای هنری و فرهنگی مشغول به فعالیت است افغانستان را به عنوان یک کشور فرهنگی با سابقه فرهنگی و گذشته تمدنیاش به ایرانیان معرفی کنم. افغانستان و ایران دارای یک سابقه تمدنی مشترک هستند و هردو در قلمرو ایران فرهنگی یا کشور باستانی آریانا حضور داشتند. نشان دادن ارزشهای مشترک این دو کشور و سابقه تاریخی و باستانی و فرهنگی افغانستان به جامعه ایران برای من اهمیت داشت.
تصویری که از رسانههای ایران از افغانستان نشان میدهند را چقدر منطبق بر واقعیات زندگی و فرهنگ مردم افغانستان میدانستید؟
چیزهایی که در افغانستان میدیدم همه گذشته پرافتخار افغانستان و فرهنگ اصیل مردم افغانستان بود. بسیاری از افتخاراتی که آنها را به نام ایران فعلی سند میزنند پیشینه و تاریخچه و منشأش افغانستان است. بنابراین من این پیشزمینه و آشنایی با افغانستان را داشتم اما وقتی وارد ایران شدم دیدم در اینجا نگاه به افغانستان نگاه به یک کشور جنگ زده است که مردمش فقط کارگر هستند و نهایتاً تنها محصول افغانستان هم مواد مخدر است. این نگاه باعث شده بود بسیاری از واقعیات مربوط به افغانستان دیده نشود. مثلاً کمتر کسی میداند که تخت رستم اصلی و واقعی در افغانستان است ولی در ایران هم جایی به نام تخت رستم هست که آن را محل اصلی تخت رستم معرفی میکنند. این درصورتی است که تخت رستمی که در شاهنامه از آن نام برده میشود در سمنگان امروزی است. یا اگر در شاهنامه حرفی از زابل زده میشود، در بسیاری از موارد منظور زابل افغانستان است نه زابل ایران. ولی تصوری که در ذهن جامعه ایرانی است، این است که زابل همین زابل ایران است. این نگاه باعث شده است این هویت مشترک که قسمت اعظم آن در افغانستان است کاملاً نادیده گرفته شود.
همین مسائل باعث شد شما روی این اشتراکات مختلف زبانی، تاریخی، تمدنی و فرهنگی تمرکز کنید و دربارهاش کار کنید.
دقیقاً! خب اینها مواردی است که متأسفانه در ایران بسیار کم در موردش کار شده یا اگر کار شده به صورت جدی نبوده است. اینها من را اذیت میکرد. به همین دلیل بود که در سال دوم دانشگاه تصمیم گرفتم به هر شکلی که میشود بتوانم حداقل توسط عکس مستند افغانستان را به ایران و جهان معرفی کنم.
بعد از اینکه نمایشگاههای زیادی درباره تاریخ و فرهنگ افغانستان کار کردید، چه شد به این نتیجه رسیدید که غذا میتواند پلی باشد که همه آن حرفها و دغدغههایی که داشتید را به این واسطه بیان کنید؟ چطور به فکر تأسیس خانه کابل افتادید؟
یکی از بهترین راهها برای شناخت یک کشور شناخت غذاهای آن کشور است. هر کشوری که غنای فرهنگی داشته باشد غنای غذایی هم دارد. مثلاً شما به هر منطقه افغانستان که بروید، میبینید که یک غذا با شکلهای مختلف طبخ میشود. مثلاً قابلیپلو در سمت شمال یک رقم است و در سمت کابل به شکل دیگر پخته میشود. تنوع غذایی ما در افغانستان بسیار زیاد است. به همین خاطر ما احساس کردیم خود این مسأله میتواند فضایی بسازد که بتوانیم به واسطه آن ارتباط بیشتری با مردم ایران برقرار کنیم و غذا بهانهای برای همصحبتی ما و مردم ایران شود. اگر من همان نمایشگاههای عکاسی را برگزار میکردم بیشتر با آدمهای فرهنگی و هنرمندان تعامل پیدا میکردم. مردم عام به نمایشگاهها نمیآمدند تا با فرهنگ و تاریخ افغانستان آشنا شوند ولی وقتی که در خانه کابل این اتفاق میافتد و ما با آدمهای گوناگونی ارتباط میگیریم.
پس از احداث خانه کابل چقدر توانستید به خواست و نیتی که از احداث آن داشتید دست پیدا کنید؟
با توجه به اینکه فضای خانه کابل فضای کوچکی است و به صورت خانوادگی هم چرخانده میشود، ما راضی هستیم. البته متأسفانه ما در یک زمان بسیار بد کار را شروع کردیم، یعنی وقتی که کرونا شروع شد و باعث چندبار تعطیل شویم. ولی شاید همین تعطیلیها هم از جهتی برای ما خوب بود. به این دلیل که خیلی فشار بر ما نیامد. یعنی بچهها توانستند آهسته آهسته پیش بروند وگرنه اگر به ما فشار میآمد شاید زود خسته میشدیم و کار را رها میکردیم. ما در اوایل کار صبحانه داشتیم، چاشت داشتیم، شام هم داشتیم. بعد صبحانه را قطع کردیم، چاشت شب شد، باز دوباره شام را هم قطع کردیم و حالا فقط ناهار را هستیم. فشار کاری خانه کابل زیاد بود و باعث شد ما حجم کار را کمتر کنیم تا خسته نشویم. با این همه فکر میکنم ما تقریباً به هشتاد درصد از چیزی که میخواستیم در خانه کابل رسیدیم.
یکی از نقاط قوت کافه شما این است که خانوادگی اداره میشود و تمام اعضا خانواده هم فرهنگی هستند. این ویژگی چقدر به موفقیت خانه کابل کمک کرده است؟
ببینید، ما نخواستیم به عنوان یک رستوران کار کنیم. یعنی واقعاً هدف ما معرفی فرهنگ افغانستان بود. شما تمام رستورانها را ببینید که جنبه اقتصادی دارند اما ما هیچوقت این نگاه را نداشتیم. ما دوست داشتیم جایی را درست کنیم و خانهای داشته باشیم که در آن خانه با آدمها رفت و آمد کنیم و آنها با ما، زندگی ما، روش ما و منش ما بیشتر آشنا شوند. ما حتی برای فضای خانه کابل مصنوعی نباشد و فضای خانه را منتقل کند تمام کارش را خودمان انجام دادیم. ما حتی موقع خرید برای خانه کابل نمیخواهیم موادی را بخریم که استفاده بیشتری داشته باشد، بلکه روی کیفیت آن توجه داریم و اینکه غذای خوشمزه به مهمانهایمان بدهیم.
واکنش ایرانیها به غذاهای افغانستانی و فضای خانه کابل چطور بوده است؟
یکبار یک ایرانی برای اولینبار به همراه خانمش به اینجا آمد و از همان اول هم با یک گارد خاصی آمد. بعد که نشست و صحبت از غذا شد، برایش غذا آوردیم. غذا را خورد، بعد دوباره چای خواست. چای خورد و تمام شد. من به او گفتم دوست داشتید؟ گفت راستش من برای منظور دیگری آمده بودم. گفتم چه منظوری؟ گفت ما اینجا آمده بودیم برای دعوا! حالم خوب نبود، دنبال یک جایی میگشتم که بروم دعوا! اما هرچه که زمان گذشت و هرچه بیشتر اینجا بودم حالم بهتر شد و خوب شدم. تقریباً یک هفته بعد دوباره آمد و نشست و غذایش را خورد. گفت میدانی من امروز برای چی آمدم؟ گفتم نه. گفت امروز من در دفترم دعوا کرده بودم، آمدم که حالم خوش شود و بروم. برای خوب شدن حالم آمدم. از این تجربهها زیاد داریم.
احیاناً مشکلاتی برایتان پیش آمده است؟
یک بحث خستگی کار است که فشار زیادی روی همسرم و دختر و پسرم آورده است. بحث دوم هم گرفتاریهای قانونی است که فعلاً در ایران برای مهاجرین وجود دارد. ما مدام این نگرانی را داریم که در آینده مجوز خانه کابل چه میشود؟ میدهند، نمیدهند؟ اینها از مواردی است که ما را اذیت میکند ولی من امیدوارم که تا زمانی که توان داریم این کار را ادامه بدهیم. ما الآن یک مجموعه بی هویت هستیم که فردای کارمان مشخص نیست. دغدغه ما فقط این نیست که چهار تومان پول پیدا کنیم یا مثلاً زندگی روزمرهمان بگذرد، دغدغه ما بیشتر اولادمان است. اولادی که آینده آنها هنوز مشخص نیست. معلوم نیست که اینها که در ایران متولد شده و زندگی کردهاند بالاخره افغانستانی هستند یا ایرانی؟ در شرایط فعلی اولاد ما شرایط زندگی در ایران را ندارند. اولاد ما در ایران به دنیا آمدهاند، حتی با اعتقاداتی که نسبت به جمهوری اسلامی دارند، نسبت به نظام اسلامی دارند، با همه این اعتقادات هنوز اجازه زندگی کردن و کارکردن در ایران را ندارند. به خاطر همین مشکلات بچههای ما به فکر این هستند که به نوعی مهاجرت دیگری را برای خودشان پیدا کنند.
منبع : خبرگزاری مهر
پای کودکان فلسطین در رکاب دوچرخه محمد
صف طلا در بازار خیابان جهاد
شوخیهای موشکی!
اهدای زیورآلات توسط بانوان ایران برای جنگ با اسرائیل
اهدای زیورآلات بانوان ایرانی برای جنگ با اسرائیل
معامله با حسین اینبار با جمع آوری زباله از زیر پای زائرانش
خادمی که در کربلا مرگ خود را پیش بینی کرده بود
موکبداری عاشقانه شهربابکیها در عمارت ماری خانم فرانسوی
توصیههای طب ایرانی برای پیادهروی اربعین
یک دست پیراهن خونین؛ یک دست به ستون عرش
عکسی که هیچوقت نگرفتیم...
مغازهای که هر سال موکب میشود/ ما هنوز، یک ذره هم عاشق نیستیم!
مردم کانادا امکان مشاهده این صفحه را ندارند/ فیلترینگ، به وسعت دو نیمکره!
دلتنگها یکدیگر را پیدا میکنند/ کربلاییشدن بدون نیت قبلی!
خوشرویی، چاشنی میزبانی است/ از تأخیر در صدور ویزای عراق تا کمبود اتوبوس در مرز دوغارون
دشمن آتش و تبر/ «من، حبیبالله؛ حبیب خدا و جنگل هستم!»
گرداب روانشناسی زرد در «اینستاگرام»/ تن به هر چالشی ندهید!
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندانبان/ پارک و هتل نمیخواهیم؛ درختها را آب بدهید!
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی
«باز هم دوست و دشمن را شوکه خواهیم کرد»/ جای خالی اهالی قلم و هنر در حماسههای نظامی!
ماجرای شلغمهای یک نماینده در توئیتر
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت عاشورایی دخترک ۱۱ ماهه در روستایی مرزی/ «نارگل روی دستهایم در مسیر شهر جان داد!»
سرنوشت دخترک ۱۱ماهه در روستای مرزی/ «نارگل روی دستهایم جان داد!»
دو هزار بیلبورد متحرک عاشورایی در شهر/ ۱۲ سال خطنویسی روی خط عاشقی!
وامهای راحتالحلقوم و ضمانتهای ضربدری!
عاقبت بخیری یک پمپ بنزین!
تماشای گذر عمر در سایه ایستگاه صلواتی/ چای همان چای و بیرق همان بیرق!
بازندگان کنکور!
جایی برای درمان درد دیدن!/ چشمها؛ قدردان دستهای روشناییبخش